چیستان و معما با جواب

معما : انواع چیستان و معما با جواب

داستان عاشقانه

داستان ترسناک برای شما عزیزان آماده نموده ایم که امیدواریم از آن ها لذت ببرید علاوه براین گنجینه ای از بهترین و جذاب ترین داستان های کوتاه و بلند فارسی را اعم از داستان ترسناک، داستان عاشقانه، داستان خنده دار و طنز و مخصوصا داستان های آموزنده برای شما عزیزان گردآوری کرده ایم که امیدواریم مورد رضایت شما قرار گیرد.


داستان ترسناک

شاید برای خیلی ها که دنبال هیجان هستند داستان ترسناک از مهم ترین انواع داستان ها محسوب شود به همین دلیل در انتهای همین صفحه داستان های ترسناک جذاب و پر هیجانی را آماده کرده ایم که امیدواریم این تازه های داستان ترسناک حداکثر ترس را در شما القا کنند!!! علاوه براین از طریق لینک های زیر نیز می توانید دیگر داستان های مجله تفریحی سرگرمی هوش پارسی را مطالع نمایید.


داستان های عاشقانه

داستان های عاشقانه از محبوب ترین داستان های اینترنتی هست که طرفداران زیادی را هم به خود جذب کرده است. با کلیک بر روی لینک زیر می توانید زیباترین داستان های عاشقانه را مطالعه کنید و از آن لذت ببرید :

برای مشاهده داستان های عاشقانه کلیک نمایید


داستان های کوتاه : گنجینه ای از انواع داستانک ها

امروزه حوادث روزانه ما را به سمتی سوق داده است که خیلی وقت نداریم پس اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که وقت (و یا شاید حوصله) خواندن داستان های کوتاه را ندارید می توانید انواع داستان های کوتاه ترسناک، خنده دار و آموزنده را مطالعه نمایید :

داستان عاشقانه : پنج و ده دقیقه

خیلی مشتاق دیدارش بودم. روی صندلی سرد پارک نشسته بودم و کلاغ های سیاه باغ را در پاییزی ترین روز عمرم می شمردم تا بیاید. سنگی به طرفشان پرتاب کردم کمی دورتر رفتند اما باز آمدند به سمتم! ساعت از وقت آمدنش گذشت اما نیامد . نگران، ناراحت، عصبانی و کلافه شده بودم. شاخه گلی که در دستم بود کم کم داشت می پژمرد!
طاقت عاشقانه هم نیز بی تاب شد. از جایم بلند شدم ناراحتیم را سر کلاغ ها خالی کردم. گل را هم انداختم زمین و پا لهش کردم. گل برگ هاش کنده شده بود، پخش، لهیده شد. بعد، یقه پالتوم را دادم بالا، دست هام را کردم تو جیب پالتو، راه افتاد. به درب پارک نرسیده بودم که صدایش را از پشت سر شنیدم…
صدای تند تند قدم هایش و نفس نفس زدن هایش هم ولی اصلا حتی لحظه ای برنگشتم. حتی برای دعوا و قهر و عصبانیت. از درب پارک خارج شدم. دوان خیابان را رد کردم. هنوز داشت پشت سرم می آمد. صدای پاشنه ی کفش هایش را می شنیدم ولی با سرعت می دویدم …
آن سوی خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پشتم به او بود. کلید انداختم در ماشین را باز کنم، بنشینم، بروم که برو تا همیشه. باز کرده نکرده، صدای ممتد بوق و صدای گوش خراش ترمزی شدید و ناله ای کوتاه سرازیر گوش هایم شد و تا عمق جانم فرو رفت …
با سرعت برگشتم. خودش بود که پخشِ خیابان شده بود. به رو افتاده بود جلو ماشینی که بهش زده بود و راننده هم داشت تو سرِ خودش می زد. سرش خورده بود روو آسفالت، شکسته بود و خون، راه کشیده بود می رفت به سمت جوی خیابان.
مبهوت.
گیج.
تیره و تار.
هاج و واج نفقط نگاهش می کردم.
در مشتش بسته ی کوچکی بود. کادو پیچی شده ولی با جان نیمه جانش هنوز محکم چسبیده بودش. نگاهم رفت ماند رو آستینِ مانتوش که بالا رفته بود، ساعتش پیدا بود. پنج و ده دقیقه. فورا ساعت خودم را نگاه کردم، ساعتم پنج و چهل دقیقه را نشان می داد!
گیج بودم چشمم به ساعت راننده نگون بخت ماشین افتاد، درست پنج و ده دقیقه !!!
امیدواریم از این داستانه عاشقانه زیبا و تاثیر گذار لذت برده باشید.

[ بازدید : 505 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 15 مرداد 1395 ] [ 21:02 ] [ معما ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]