چیستان و معما با جواب

معما : انواع چیستان و معما با جواب

حکایت های کوتاه و صبح بخیر عاشقانه

حکایت های کوتاه طرفداران زیادی دارد، در یک حکایت کوتاه با وجود کمی سخن لطایف و حکمت های بزرگی به خواننده منتقل می شود که بسیار تاثیرگذار است. در ادامه سه تا از حکایت های کوتاه، جدید و تاثیر گذار را اماده نموده ایم که امیدواریم از خواندن ان ها لذت ببرید. حکایت کوتاه اول مربوط به کودک واکسی، کایت کوتاه دوم در مورد مهندس روسی و حکایت کوتاه اخر داستان حیوانات جنگل است. با هم این حکایت های کوتاه را می خوانیم.

حکایت کوتاه پسرک واکسی

حکایت های کوتاه : حکایت کوتاه پسرک واکسی

ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و خاطر نشان کرد: واکس می خواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، ولی از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و کم کم آغاز کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می مالد. وقتی کفش ها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی آغاز کرد به پرداخت کردن واکس. کفش ها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
خاطر نشان کرد: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی گردد.»
در مدتی که کار می نمود با خودم فکر می کردم که همین بچه با همین سن، در همین ساعت صبح چقدر سعی مي نمايد! کارش که به پایان رسید، کفش ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفش ها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
تذکر داد: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»
تذکر داد: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
گفتم: «هر چه بدهم قبول میباشد؟»
پسرک حکایت کوتاه ما خاطر نشان کرد: «یا علی.»
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با همین حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی اش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشته اش را به سوی بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و تذکر داد: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
گفتم: «بله می دانم، می خواستم امتحانت کنم!»
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
تذکر داد: «تو؟ تو می خواهی مرا امتحان کنی؟»
کلمه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد ولی با اکراه. وقتی که می رفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانه هایی فراخ، گام هایی استوار و اراده ای مستحکم. مردی که معنی سخاوت و بزرگی را در شغل به من می آموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی همان مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی پروردگار.

امیدواریم از حکایت کوتاه پسرک واکسی لذت برده باشید.

سعی داریم زیباترین و جالب ترین اس ام اس های صبح بخیر را برای شما عزیزان گردآوری کنیم تا هر روز صبح بتوانید یک اس ام اس صبح بخیر عاشقانه به عزیزان، نزدیکانتان و دوستانتان هدیه دهید :

صبح يعنى زیبایی ابراز عشق،
به آنهايي كه عاشقشان هستیم …
امروز به همه عشق بورز …
ببخش …
ايمان داشته باش..
ترس ها را از خود دور کن …
خدایت را صدا بزن..
امروز روز پیروزی توست به شرط خنديدنت ..
بخند…
تو در آغوش خدا هستی ….
صبح بخیر

صبح بخیر عاشقانه و ادبی

“صبح”
یعنی عطر گل یاس
که تمامی شب را پر کرده بود
و اکنون با نوازش حس بویایی ات
تو را بیدار می کند …
“صبح”
یعنی آغاز؛
شروع یک عبور
و پنجره یک سلام …
گوش فرا ده …
در نبض عاشقانه صبح
این سر برکت است که تو را نوازش می کند …
به آغاز سلامی کن …
صبح بخیر

[ بازدید : 440 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 5 تير 1395 ] [ 18:00 ] [ معما ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]